نوشته‌ها

جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– قلبم، سنگرِ یاغیان –

قلبم، سنگرِ یاغیان

 

 

زخمی ‌شكفته بر دلم!

نز دشنه و گلوله –

– کاری‌تر…! –

آنسان كه ‌التیامش

نزد مرگ است!

دریغا كه مرگ

به كرشمه ‌ایستاده ‌است و لجاجت!

 

زخمی ‌شكفته بر دلم

از دشنه‌یِ زبانِ ژاژخایان

چون لكه‌ای درشت

بَر شرافتِ نجیبم،

پامالِ ناكسان!

 

زخمی‌ شكفته بر دلم

ای باور كمشده!

ایمان كبیر من، به نجاتم بر خیز!

می‌خواهم قلبم را

از زیر پایِ سفله‌گان و ناكسان بردارم

می‌خواهم، قلبِ شكسته‌ام را

در كوچه‌ی مردم

به تماشا بگذارم

و بگویم « های…! هنوز،

با این همه جراحت و زخم

قلبم، عشقِ دنیا را در خویش می‌تپد!

هنوز،

قلبم كوهی‌ست

سَنگَرِ بزرگ یاغیان

و با این همه جراحت

باری،

با اقتدار،

به‌ابتذال، تعظیم نكرده ‌است! »

 

7/1366 – September, 1987

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– تنهایی –

تنهایی

 

 

همچو راهِ خلوت و بی‌عابری هستم

در بیابانی وسیع و خشك

خسته‌ام از امتداد خویش

از نفس افتاده و عطشان

تا كجا، تا چند؟

توشه خالی، پای پُر از آبله،

تنها رفت باید…

آه،

پیدا نیست نقطه‌ی پایان!

 

همسفرهایم همه رفتند

یك نفر در ابتدای راه

از نفس افتاد

یك نفر لغزید و در جادوی رَنگینِ سَرابِ آبگون گم شد!

یك نفر در باغِ سبزِ زندگی خود را

دار زَد بَر گیسوانِ دختری زیبا!

یك نفر در خونِ خود غَلطید

یك نفر یاغی شد و بَر زندگانی تاخت

و چنان چون كودكی مُشتاق بَر اندامِ مرگ آویخت!

لیك من تنها

بر مدار سرنوشت خویش

همچو راهی كه نشان از انتهایش نیست

همچنان این خوف‌دشتِ تفته می‌پویم

در مسیر آنچه می‌گویند تقدیر است

همسفرهایم كجا رفتند؟

 

آی، فریاد مرا آیا

هیچ روزن نیست

بگذرد از این شب عایق؟

من غریبم در جهانی كه به‌جز

در آخرین اوراقِ یك قاموس

نام مهجوری ز انسان نیست

من رها در یك فضای خلوت خالی

در خلأ

چون ذره‌ای

بی‌تكیه‌گاه و سخت تنهایم!

 

1361 – 1982

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– تا انجماد –

تا انجماد

 

 

شتاب كن نارنین!

شتاب كن،

زان پیشتر

كه دشنه‌ی روزگار

مجالِ پرواز

از پرنده بگیرد

به دامی‌كه خود تنیده‌ای

از عشق و انتظار!

 

شتاب كن نازنین

آنك، مرگ

زیباترین مفهوم است

در كلام عشق.

اما می‌خواهم

واپسین تَپِشِ بی‌قرارِ دلم

در زُلالِ چشم‌هایِ تو فروچكد

و دردِ احتضارم

در بستری باشد

كه تواَم به تیمار نشسته باشی.

تا مرگ

با آتشِ لبانِ تو

به ‌انجمادِ خونم بَرخیزَد!

شتاب كن نازنین

شتاب كن!

 

14/3/1367 – June 4, 1988

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– سوگند –

سوگند

 

 

به چشمانت اعتماد مكن

در برابرت

بنفشه‌ای به شرم

سخنانی گُل‌گونه تلاوت می‌كند

و زیرِ زبانِ نرمش

خاری‌ست

كه در چشمِ تو می‌خلد!

 

به گوش‌هایت اعتماد مكن

او، فاخته‌ای در گلویش می‌خواند

و در آشیانه‌ی فاخته

ماری چنبره زده ‌است!

 

به دست‌هایت اعتماد مكن

شلالِ گیسوانش

افعیانی‌ست

به هلاهل آغشته

كه لبان تو را به میعادگاه بوسه می‌خوانند!

 

به لب‌هایت اعتماد مكن

واژه‌های عاشق

در سلول‌های انفرادی كتاب‌های‌اند

و عشق را جلادان،

دیری‌ست بر دارِ نظاره‌گان!

 

به دلت اعتماد مكن

این دهاتی را، در شهرها

به بازی گرفته‌اند!

آنكه به تو می‌گوید

دوستت دارم،

در باغچه دلت

خنجر می‌كارد!

 

آنكه به روی تو می‌خندد

در پشتِ لبخندش،

زهر هلاهل است!

آنكه به تو سلام می‌كند

در پشت دیوار سلامش،

هزار دشنام است!

 

هان مبادا بیفتی!

اولین گام را،

صمیمی‌ترین دوست

از رویت برمی‌دارد.

و اولین میخ

كه در چشمانت فرو می‌رود

میخ كفش عزیزترین عزیزانت

خواهد بود!

به نَصِ صَریحِ رَنج سوگند!

راستگوترین تمامت تاریخ

مرگ است!!

كه بی نقاب و عریان..

در كوچه‌های نیروانا

با تو قدم خواهد زد.

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– تنهایی –

تنهایی

 

 

دام، گستره‌یِ دشتِ زندگی…

كبوتر تنهاست.

هوای دانه‌اش در سر نیست.

بر چشمانِ خاكستریِ زمین

شولای خیسِ مه،

و راه پرواز، پیدا نیست!

نه فصل، به مفهوم كبوتر آشناست

نه كبوتر می‌تواند

نقبی بزند

در عایق فصل

تا فضای گل!

با زخمی‌كاری بر دل.

قلبِ كوچكِ كبوتر

آسمانی‌ست

پُر از ستاره‌های بی‌قراری!

 

3/7/1372 – September 24, 1993

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– هشدار –

هشدار

 

 

به خلیفه بگویید

دِرَنگِ شَب،

بر شانه‌ی فلاتِ مُشتَعِل كوتاه ‌است

حتا اگر

حرامیان، بر خروس‌خوانِ روز بتازند

از حقیقتِ روشن خورشید

گریز نیست!

موجِ بزرگِ فریاد

مُردابِ ساكتِ دارالخلافه را

آشفته كرده‌ است.

 

به خلیفه بگویید:

سُم‌ضربه‌هایِ اسبِ بابك

در جاده‌ی تاریخ

پژواكِ بلندی دارد

و هفت اقلیمِ فلات را

در عطفِ سُرخِ یك فصلِ مشترك

به هم گره خواهد زد.

آنك صدای مردم

در كوچه‌های اعتراض

آنك سرود تفنگ،

در جنگل‌ها و كوهپایه‌ها!…

 

به خلیفه بگویید

زمین همچنان می‌چرخد.

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– بمب –

بمب

 

 

اینك

دشمن

در خاكِ من

بذر توطئه می‌كارد!

 

دشمن، دوباره

به پایِ میهنم

پابند می‌گذارد!

هم از این روست

سنگر و تفنگ

سرود مردم است!

 

آی دشمن!

سرزمین من بمب است

بازی مكن،

منفجر خواهد شد!

 

1358 – 1979

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– دو طرح –

دو طرح

 

 

1

 

چَشمِ تو چشمه‌ی راز

دَستِ تو ساقه‌ی گَندُم

تن تو خاكِ سخی

دلِ تو دَشتِ پُر از دانه‌ی عشق

و من این برزگر ساده به دنبالِ حیات

وسعتِ قامَتِ سَرسَبزِ تو را می‌كاوم.

 

 

2

 

تو به زیبائی خاك

تو به زیبائی مزرعه ‌از بذرِ محبت سرشار

و من این ساده‌ی آبادی رنج

به بهارِ تنِ تو معتادم

و به تو محتاجم!

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– پا در ركابِ درد –

پا در ركابِ درد

 

 

گاوآهنِ امیدم را،

از اندیشه‌ی سبزِ زمین

به حافظه‌ی تلخِ كوچ بستم

به زمین خیانت كردم!

جاری شدم

از اصلِ خویش

واصل شدم

به ذاتِ خشكِ آهن!

اینك نگاهم كن

ای اصالتِ گمشده!

پا در ركابِ درد

پژولیده نگاه و كژ

در جنگلِ فلز تنهایم!

احساس می‌كنم

دلم سنگ می‌شود

و خونِ تازه‌ای

مثل جوششِ مذابِ آهن

در رگ‌هایم می‌جوشد!

 

آه،

رَدایِ بلندِ سادگی‌ام كجاست؟!

 

1355 – 1976

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– شهیدان –

شهیدان

 

 

کبریت‌های حادثه بیدارند

و اصطکاکِ گرمِشان

با پوست محترق شب آتش است.

وقتی‌که تندر است

وقتی‌که رعدهای کشیده‌ی زمان

بر چهارسوی شب

خط می‌اندازند

در روشنانِ لحظه‌های آتش

نرینه گاوِ صبح

در چراگاهِ فراخ افق

علفِ روشن نور می‌چرد

و فریادِ شهیدانِ سُرخ‌جامه‌ی دریادل

در حافظه‌ی تاریکِ روزگار

مُشَبَک می‌گردد

آنان،

بادیه‌های عشق را

بی هیچ سایبانی

در زیرِ بارانِ دشنه

می‌آزمایند.

 

7/1377 – September, 1998

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha