Entries by

– قلبم، سنگرِ یاغیان –

قلبم، سنگرِ یاغیان     زخمی ‌شكفته بر دلم! نز دشنه و گلوله – – کاری‌تر…! – آنسان كه ‌التیامش نزد مرگ است! دریغا كه مرگ به كرشمه ‌ایستاده ‌است و لجاجت!   زخمی ‌شكفته بر دلم از دشنه‌یِ زبانِ ژاژخایان چون لكه‌ای درشت بَر شرافتِ نجیبم، پامالِ ناكسان!   زخمی‌ شكفته بر دلم ای […]

– تنهایی –

تنهایی     همچو راهِ خلوت و بی‌عابری هستم در بیابانی وسیع و خشك خسته‌ام از امتداد خویش از نفس افتاده و عطشان تا كجا، تا چند؟ توشه خالی، پای پُر از آبله، تنها رفت باید… آه، پیدا نیست نقطه‌ی پایان!   همسفرهایم همه رفتند یك نفر در ابتدای راه از نفس افتاد یك نفر […]

– تا انجماد –

تا انجماد     شتاب كن نارنین! شتاب كن، زان پیشتر كه دشنه‌ی روزگار مجالِ پرواز از پرنده بگیرد به دامی‌كه خود تنیده‌ای از عشق و انتظار!   شتاب كن نازنین آنك، مرگ زیباترین مفهوم است در كلام عشق. اما می‌خواهم واپسین تَپِشِ بی‌قرارِ دلم در زُلالِ چشم‌هایِ تو فروچكد و دردِ احتضارم در بستری […]

– سوگند –

سوگند     به چشمانت اعتماد مكن در برابرت بنفشه‌ای به شرم سخنانی گُل‌گونه تلاوت می‌كند و زیرِ زبانِ نرمش خاری‌ست كه در چشمِ تو می‌خلد!   به گوش‌هایت اعتماد مكن او، فاخته‌ای در گلویش می‌خواند و در آشیانه‌ی فاخته ماری چنبره زده ‌است!   به دست‌هایت اعتماد مكن شلالِ گیسوانش افعیانی‌ست به هلاهل آغشته […]

– تنهایی –

تنهایی     دام، گستره‌یِ دشتِ زندگی… كبوتر تنهاست. هوای دانه‌اش در سر نیست. بر چشمانِ خاكستریِ زمین شولای خیسِ مه، و راه پرواز، پیدا نیست! نه فصل، به مفهوم كبوتر آشناست نه كبوتر می‌تواند نقبی بزند در عایق فصل تا فضای گل! با زخمی‌كاری بر دل. قلبِ كوچكِ كبوتر آسمانی‌ست پُر از ستاره‌های بی‌قراری! […]

– هشدار –

هشدار     به خلیفه بگویید دِرَنگِ شَب، بر شانه‌ی فلاتِ مُشتَعِل كوتاه ‌است حتا اگر حرامیان، بر خروس‌خوانِ روز بتازند از حقیقتِ روشن خورشید گریز نیست! موجِ بزرگِ فریاد مُردابِ ساكتِ دارالخلافه را آشفته كرده‌ است.   به خلیفه بگویید: سُم‌ضربه‌هایِ اسبِ بابك در جاده‌ی تاریخ پژواكِ بلندی دارد و هفت اقلیمِ فلات را […]

– بمب –

بمب     اینك دشمن در خاكِ من بذر توطئه می‌كارد!   دشمن، دوباره به پایِ میهنم پابند می‌گذارد! هم از این روست سنگر و تفنگ سرود مردم است!   آی دشمن! سرزمین من بمب است بازی مكن، منفجر خواهد شد!   1358 – 1979   جەلال مەلەکشا – جلال ملکشا – Jalal Malaksha

– دو طرح –

دو طرح     1   چَشمِ تو چشمه‌ی راز دَستِ تو ساقه‌ی گَندُم تن تو خاكِ سخی دلِ تو دَشتِ پُر از دانه‌ی عشق و من این برزگر ساده به دنبالِ حیات وسعتِ قامَتِ سَرسَبزِ تو را می‌كاوم.     2   تو به زیبائی خاك تو به زیبائی مزرعه ‌از بذرِ محبت سرشار […]

– پا در ركابِ درد –

پا در ركابِ درد     گاوآهنِ امیدم را، از اندیشه‌ی سبزِ زمین به حافظه‌ی تلخِ كوچ بستم به زمین خیانت كردم! جاری شدم از اصلِ خویش واصل شدم به ذاتِ خشكِ آهن! اینك نگاهم كن ای اصالتِ گمشده! پا در ركابِ درد پژولیده نگاه و كژ در جنگلِ فلز تنهایم! احساس می‌كنم دلم سنگ […]

– شهیدان –

شهیدان     کبریت‌های حادثه بیدارند و اصطکاکِ گرمِشان با پوست محترق شب آتش است. وقتی‌که تندر است وقتی‌که رعدهای کشیده‌ی زمان بر چهارسوی شب خط می‌اندازند در روشنانِ لحظه‌های آتش نرینه گاوِ صبح در چراگاهِ فراخ افق علفِ روشن نور می‌چرد و فریادِ شهیدانِ سُرخ‌جامه‌ی دریادل در حافظه‌ی تاریکِ روزگار مُشَبَک می‌گردد آنان، بادیه‌های […]