جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– سخاوت خون –

سخاوت خون

 

 

با این زبان سرخ

من قطره‌های آتش را

در انجماد فصلِ سردِ قبیله ریخته‌ام

من قطره‌های آتش را

در اوراق نازك كاغذ

به سینه‌یِ سیاهِ فصل

شلیك كرده‌ام

من قطره‌های آتش را

با واژه‌های سُرب

تلفیق داده‌ام

و به حریقی می‌اندیشم

كه من نخستین جرقه‌اش باشم

 

دستانم بزرگ و شاد

سودای حادثه را مشت كرده ‌است

دستانم

در تعمقِ راهِ مرگ

مادینه گاوِ ابر را

تا نشای زندگی

یوغِ همت به گُرده نشانده‌ست.

 

مرا به موج‌خیزِ حادثه بخوان

مرا به روستای سُرخ تاریخ دعوت كن

من از سخاوتِ خون سرشارم

در من یك بی‌قرار ایستاده

در من اسب سفر

یال سُرخِ عزم افشانده‌ست

می‌خواهم

نقشی به‌ یادگار

به كتاب بزرگ تاریخ بگذارم

 

31/3/1357 – June 21, 1978

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– كالای نور –

كالای نور

 

 

با زخم انتظار

در ساحل سیاه زندگی

دل را

به جوانه‌ی سبز امید

پیوند داده‌ام

 

ای یأس تیره!

خرچنگ آب‌های تعفن!

رود بزرگ ایمانم،

هنوز

از ماهیانِ روشن یقین

سرشار است

 

صدای پارو می‌آید

و دریا را گویی

طوفان یك حادثه آشفته می‌كند

موجی كه می‌وزد

سُرخ است

 

در اِسكِله‌ی شب

كدام ساعت مبارك

این كشتی بزرگ

كه كالایش نور است

پهلو می‌گیرد.

 

9/4/1357 – June 30, 1978

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– حریق –

حریق

 

 

طلایه‌دارانِ خورشید

با نیزه‌های نور

دیوارها را

با نام عزیز روز می‌آرایند

حضور دسته‌های شهاب

شب را بیرنگ كرده ‌است.

و این نسیم پاك

كه روح خفته‌ی هزارساله‌گان را

در قله‌ی بلند بیداری می‌افرازد

از نفخ مبارك سپیده می‌وزد!

این ملال تاریك

به درازا نمی‌رسد

پیوند سُرخ جرقه‌ها را –

– حریقی در راه ‌است

حریقی كه می‌سوزاند

شب را

و هرچه را كه رنگ شب دارد!

 

قلب بزرگ خاك

ضربان تندی دارد

شب از نهیب موج‌های روشن

در تلاطم و ظغیان است.

 

18/5/1357 – August 9, 1978

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– نقطه‌ی عطف –

نقطه‌ی عطف

 

 

آتشفشان كوههای درد

از قله‌های بلند خشم

سرریز كرده‌است

آنك،

این شط مذاب و سیال

این رود داغ جنبیده‌ از چشمه وقوف

كه در كرانه‌های نزدیك زندگی جاری‌ست

 

در فصل دگرگونی انسان و زندگی

كاری از پیش نخواهید برد

مرگ‌ِتان سرنوشتی محتوم است

كه تاریخ با الفبای جبر

برایتان نوشته ‌است

انسان به رسالت خود ایمان آورده

انسان اكنون می‌داند

بر روی كدام قله‌ی تاریخ ایستاده ‌است

و می‌داند

پریدنش

به كدام قله‌ی بلند دیگر است

در فصل دگرگونی انسان و زندگی

كاری از پیش نخواهید بُرد

حتا اگر

تا آخرین گلوله‌هایتان را شلیك كنید

زمان حركت پویائی دارد.

 

روز بزرگ نزدیك است

روزی كه خلق

با زبان آتشین تفنگ

حماسه‌ی سُرخ‌اش را

با واژه‌های خون

در كتاب عظیم تاریخ بنویسد!

 

25/5/1357 – August 16, 1978

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– جوانی –

جوانی

 

 

جوانی رفت!

جوانی، همچو پیكان از كمان زندگانی رفت،

جوانی، چون شهابی بود…

دمی ‌در آسمان زندگی تابید

درخشید و گذشت و ناگهانی رفت!

 

3/1370 – May, 1991

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– معراج –

معراج

 

 

صدای دریا شنیده‌ام

و ندای چالاب،

مجابم نمی‌كند!

سفر، ادامه حیات من است،

دیوارها كوتاه‌اند

و گام‌های من بلند.

پرچین را،

حریقی می‌سوزاند.

رفتن، برای رسیدن است

معراج پرنده –

دام نیست،

پریدن است!

 

3/1355 – May, 1976

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– مرثیه برای… –

مرثیه برای…

 

 

صدایت می‌كنم

در بُهتِ خاموشِ كوهستان

تمام صخره‌ها،

نام‌ات را می‌دانند

و سایه‌سارانِ درخت بلوط

با طرحِ استوارِ قامتِ تو آشنایان‌اند!

چونان كه من،

به زبانِ تفنگ تو

هنگام كه در شبانه‌ترین شب

برای من، از رنج بزرگ زمین

قصیده‌های بلند می‌سرودی!

 

صدایت می‌كنم

كوه می‌گریَد

جنگل می‌گرید

و صخره‌های درشت

در اشتیاق دیدارت

پلك می‌گشایند!

شگفتا،

درخت جوان بلوط

به قامت بلند تو شباهت دارد!

و مگر نه، كوهستان،

یك فصل سرخ

از چشمه‌های خون تو نوشیده‌ست؟

 

در انفجار عشق،

تفنگ‌ها،

دستانِ صادقِ تو را گُم كردند

و روباهان،

قلب تو را

در وحشت و تردید ضیافت

پوزار كشیدند!

 

7/1359 – September, 1980

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– تخت جمشید –

تخت جمشید

 

 

آیا چگونه گشت روزگار

سمبل عظیم قدرت،

تخت جمشید!

كه ریشه در اقیانوس خون بردگان دارد

واژگونه گشت؟!

تاریخ، روح مبارز اسپارتاكوس است.

 

اینك، صدای باستانی انسان

می‌وزد از حواشی قرون

صدای باستانی انسان

میان خون و دشنه جاری‌ست

كتیبه‌ها را ورق می‌زنم

كلمه‌ها سُرخ‌اند!

 

تازیانه‌ها، تازیانه‌ها

حضور ظالم تازیانه‌ها بر فراز تخت جمشید…

تمام كاخ‌ها، از استخوان و خون انسان است!

آن سنگ سرخ

حكایتی دارد

و بی‌دلیل نیست، این شنگرف!

خون كدام شهید، بر آن چكیده ‌است

و كدام برده‌ی دلیر،

با خون خویش،

نام عزیز آزادی را فریاد كرده ‌است!

 

در پای این ستون

نقش پرنده‌ای‌ست

و بی‌دلیل نیست

تصویر پرنده‌ای

كه یك آسمان آزادی

در بال‌های اوست

تاریخ،

روح مبارز اسپارتاكوس است

و قاه‌قاهِ خنده‌ی كوروش

حالیا، ترك خورده

نا رساست!

ای دست مریزاد روزگار عادل!

 

شیراز – تخت جمشید

30/2/1357 – May 20, 1978

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– شبدیز من كجاست؟ –

شبدیز من كجاست؟

 

 

دوشیزگان عشق،

در آستانه‌ی توحش بلوغ

مردانگی فرهاد را به صخره‌ها می‌خوانند!

و خشم خسرو

در اجاق چشم شیرین می‌سوزد.

من از این‌گونه در رنج‌ام

و شبدیز تندری

آنك خمیده‌پشت

از سینه‌كش سینه‌ی من بالا می‌آید!

من خاتم پیامبران دردم

و جوی گلگون مرثیه‌ام

از درازنایِ گلوی زمان

باریكه خون ممتدی‌ست

تا زخم شكفته‌ی حنجره‌ی ‌آخرین قناری

كه ‌امروز در میدان حنجره‌ام، پرپر شد!

هراسه‌ای دیلاق است

این شبانه شبح

در بوستان دوشیزگان عشق!

 

نگاهم كنید!

چه تابناك می‌سوزم

در آستانه‌ی توحش بلوغ!

شبدیز من كجاست؟!

هراسه در باد است

معصومیت مرطوب چشم عشق

دیگر نمی‌رمد

و توحش مقدس بلوغ

در تكامل هرای درد شعله می‌كشد

شبدیز من كجاست؟!

 

8/3/1369 – May 29, 1990

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha
جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– منطق عشق –

منطق عشق

 

 

نامَت را از آتش آموختم

و از آب،

لطافتِ روحَت را،

سَرشارتَر زُلال،

در منطق كدام فلسفه،

آتش و آب، به ‌هم آمیخته‌اند؟!

وقتی‌كه گل شكوفه می‌كند

چهره‌ات به‌ آتش می‌ماند

و جانت را

عبور نرم آب

در ترنم است!

نه ‌از فلسفه كلامی ‌می‌دانم

و نه منطق

می‌گنجد در كلام من

بی‌استدلال دوستت دارم

و با جرأت یاغی عشق

به آتش و آب می‌زنم!

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha