جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– شک –

شک

 

 

در كویر زندگی بی‌تاب

شانه خم گشته به زیر ثقل باری از سوال و شك!

لب، عطشناك گوارا چشمه‌ای، كز آن نشانی نیست.

هر چه در پیش است طرح یك سراب خشك…

كاروان، بی‌راه می‌راند!

هیچ‌كس را در عبور از هاویه، گویی زبانی نیست.

در نجات از رمز و راز دشت،

هركه آمد، بی‌رسالت بود!

هر كسی در كسوت پیغمبری بر طبل ره كوبید اما،

نابلدتَر بود از ما، چشمِ كوری داشت!

آه، من بسیار كوشیدم…

خواندم و بسیار خواندم، هر كتابی را…

از سراب چشمه هر فلسفه نوشیدم اما، طعم شوری داشت!

 

19/12/1361 – March 10, 1983

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha