– یك اتفاق، در شُرُفِ تكوین است –
یك اتفاق، در شُرُفِ تكوین است
در خانه ما
یك اتفاق در شُرُفِ تكوین است!
و فكر میكنم
نقش اول به عهدهی من خواهد بود.
در خانه ما،
تمام هستی مادرم،
یك چادر پر از نماز
سجادهای به اندازهی عشق
و محرابی سرشار از خداست!
پدرم باغبان است.
هر روز، از ابتدای رویش
سفر میكند،
به میعادِ عشق مادرم!
بیسواد است اما،
گلها را مطالعه میكند
میگوید: خواندن یك برگ
برابر است با، ختم یك دور كامل قرآن!
خواهرم، دختری امروزی است!
اگر نداند امروز
در مزونهای پاریس
كدام مُد رواج دارد
احساس بدبختی خواهد كرد!
برادرم كمونیست است
(تَلاشیِ اردوگاهِ سوسیالیسم را، خیانت رهبران و توطئه مشترك
سرمایه داری و دین میداند)!!
میخواهد با سِماجَت
به مادرم ثابت كند
محراب خالی و
چادرش پُر از وَهم است!
همچنین، به پدر كه…
جَدِ بزرگمان میمون است
نظم گلها، یک اتفاق ساده
محصول سفرهایش، خستگی بیهوده
و برای اثبات ادعایش
از كتاب قطور ماتریالیسم دیالكتیك
استعانت میجوید
و از (ماركس) و (لنین)، نقل و قول میكند.
من شاعرم…
و التزام شعارِ من است
و تا كنون چهل و شش بار،
كتاب (دُن كیشوت) را خواندهام…
به نجات بشریت،
میخواهم،
با تفنگِ ساختِ كارخانهی بیك
و رگبارِ واژگان
دنیا را فتح كنم!
در خانهی ما،
مادرم میتواند
سجادهاش را
زیر بوتهی گلِ محمدی بگستراند
و دست در دست پدر،
سفر كند، به عنصر بسیط خویش!
برادرم، هر روز
در اطراف كمون پاریس
با خواهرم قرار ملاقات دارد
من تنهایم
بر اسبی لاغر سوار،
در جادهای كه یك امتداد مبهم است!
بیاعتنا میگذرم
از حوالی قلب مطمئن پدر و مادرم
از لیز خوردن دوستانم
در شانزهلیزه ترسیده
در كورهراههای شرق دور گم شدهام
و تاخت میزنم به راه…
به قصد ثبتِ حماسهای، اما… دریغ
در سرزمین ما،
یك آسیاب بادی هم پیدا نمیشود!
…و
بنابر آنچه رفت
در خانه ما،
یك اتفاق در شُرُفِ تكوین است!
30/5/1375 – August 20, 1996
جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha