– سوگند –
سوگند
به چشمانت اعتماد مكن
در برابرت
بنفشهای به شرم
سخنانی گُلگونه تلاوت میكند
و زیرِ زبانِ نرمش
خاریست
كه در چشمِ تو میخلد!
به گوشهایت اعتماد مكن
او، فاختهای در گلویش میخواند
و در آشیانهی فاخته
ماری چنبره زده است!
به دستهایت اعتماد مكن
شلالِ گیسوانش
افعیانیست
به هلاهل آغشته
كه لبان تو را به میعادگاه بوسه میخوانند!
به لبهایت اعتماد مكن
واژههای عاشق
در سلولهای انفرادی كتابهایاند
و عشق را جلادان،
دیریست بر دارِ نظارهگان!
به دلت اعتماد مكن
این دهاتی را، در شهرها
به بازی گرفتهاند!
آنكه به تو میگوید
دوستت دارم،
در باغچه دلت
خنجر میكارد!
آنكه به روی تو میخندد
در پشتِ لبخندش،
زهر هلاهل است!
آنكه به تو سلام میكند
در پشت دیوار سلامش،
هزار دشنام است!
هان مبادا بیفتی!
اولین گام را،
صمیمیترین دوست
از رویت برمیدارد.
و اولین میخ
كه در چشمانت فرو میرود
میخ كفش عزیزترین عزیزانت
خواهد بود!
به نَصِ صَریحِ رَنج سوگند!
راستگوترین تمامت تاریخ
مرگ است!!
كه بی نقاب و عریان..
در كوچههای نیروانا
با تو قدم خواهد زد.
جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha