Entries by

– تقدیر عشق –

تقدیر عشق     قلب ما دیوانگی‌ها می‌كند فتنه‌ها در سینه برپا می‌كند گرچه می‌رانیش از خود عاقبت خویش را در قلب تو جا می‌كند گرچه بر او درب منزل بسته‌ای روزنی سوی تو پیدا می‌كند دزد عیاری‌ست این بی چشم و رو لیكن از چشم تو پروا می‌كند در حضور شمع بزم عاشقان قصه‌ی […]

– غزل بی‌نام –

غزل بی‌نام     در هوایت بال پروازم شكست در گلویت بغض آوازم شكست غم زبان آتشینم را ببست ساز و چنگ نغمه‌پردازم شكست ناز می‌كردم برِ سلطانِ عشق حرمتم بر باد شد، نازم شكست آنچه در دل بود جمله فاش گشت حَرزِ قفلِ محكمِ رازم شكست در بیابان‌های سوزانِ فراق پای تیزِ اسبِ تكتازم […]

– اندوه 2 –

اندوه 2     به دامن مرگ آویخته‌ است زندكی! به نجات خود از رنج مستمر… یگانه راه گریز، مرگ است و دنیا بر شالوده‌ی رنج، استوار   آنك، پیشكش تو باد تمامت من ای شقاوت مهربان!   جەلال مەلەکشا – جلال ملکشا – Jalal Malaksha

– اندوه 1 –

اندوه 1     پروانه در حضور آتش است و باد، در سنگر تهاجم تا مزار كدام اقلیم پذیرای خاكسترش خواهد بود… من در اجاقِ شعله‌ورِ درونِ خویش می‌سوزم تركیبی از آتش و پروانه چون مرگ و زندگی!   جەلال مەلەکشا – جلال ملکشا – Jalal Malaksha

– نیاز –

نیاز     تمامِ باغ یك گل است اگر نبودی عشق، نه رایحه نه مفهومی ‌داشت: ای هسته‌ی منظومه‌ی جهانِ من! شقاوتِ من نزد تو به مهری مبدل می‌شود كه ‌انسانِ ابتدایی از مفهومش عاجز نیست! تنهایی مرا چاره‌ای بساز و در نهانی‌ترین زاویه‌یِ دلَت به دیدار من بیا من از ساده‌ترین عناصر جهان‌ام و […]

– ستاره وامدارِ توست! –

ستاره وامدارِ توست!     مرا به مفهوم مجرد ستاره می‌خواند آوازی از پشت تندر لم داده‌ام به ‌افسانه‌ی خونین پلنگ و ماه! از كبوتران سفیدم تنها پرهایی در چنگ و دهان گربه‌ی خانگی مانده ‌است بی‌تردیدی، خورشید را از لجن، نقابی ساخته‌اند و كبوترانم را، سگ‌ها در آن ظلمتِ طوفانی به سمت گربه‌ها، پَر […]

– خاطره‌های… –

خاطره‌های… تقدیم به میرزا آقا عسكری – مانی شاعر خوب معاصر     شنیده‌ام بزرگ شده‌ای و كودكان را دیگر به یاد نمی‌آوری! آه… به خاطر داری در بیستون، تكیه بر یكدیگر دادیم فرهاد تیشه به چشم خسرو می‌زد و مفهوم مطلق شیرین از ما حماسه عاشقانه می‌خواست! تو آهنگ (مرا ببوس) می‌خواندی پاسبان‌ها میان […]

– و مفهومِ مجرد –

و مفهومِ مجرد     آب تشنه‌ی دیدار توست و ماه برهنه به ‌انتظار طلوع اندامت، در كوچه‌ای ابری، گریه می‌كند! تا زندگی تداوم یابد موجودیتِ بزرگِ تو الزام مبرم است تا من زندگی كنم التزام با من است! من ملتزم زاده شدم تا تو را سرود كنم و بر تاركِ عشق‌ات بنشانم! من متلزم […]

– راهِ ناهموار –

راهِ ناهموار     زیستن را، شوكرانی تلخگین من تجربه كردم! در فضای یكسره تاریك در زمینی تنگ، همچون حجم یك زندان و به راهی، سنگلاخی، جاده‌ای باریك! زیستن را این چنین، من تجربه كردم! و ندیدم من كسی را كو ننالد از غمِ تنهایی و غربت هر كسی با رنجِ خود دَم‌ساز و من […]

– انکار –

انکار     در اجاق سرد، مشتی خاكستر است و اندیشه‌ای سوخته، در مسیر باد! دستان گره‌شده باز شدند. و عشق، آن عشقِ بزرگ با چند اسكناسِ مچاله معاوضه شد!   اینك كدام برج متروك سنگر تنهایی من است؟ با كدام جامه عریانی خویش را بپوشانم… نگاه كنید عشق، آن عشقِ بزرگ در كوچه‌های پودر […]