جەلال مەلەكشا | Jalal Malaksha | جلال ملکشا

– تاوان –

تاوان

 

 

با كه گویَم درد بی‌درمان خویش؟

در ستوهم از تن و از جان خویش

كس نمی‌داند چه رنجی می‌كشم

در حصار تنگ این زندان خویش

گشته‌ام آواره‌ از یار و دیار

كرده‌ام گم، من سر و سامان خویش

من كه سر بر آسمان می‌سودمی

حالیا سر برده در دامان خویش

از شرارِ شعله‌ی درد فراق

آتشی افكنده‌ام در جان خویش

می‌گدازم قطره قطره همچو شمع

در شب هجر تو بر ایوان خویش

نابلد راندم به بَحرِ حادثه

غرق گشتم در دلِ طوفانِ خویش

شعله گشتم، گُر گرفتم، سوختم

در میان آتشِ طغیانِ خویش

بار دیگر دست من گیر ای دلیل

تا به ساحل آورم ایمان خویش

من اگر جرم و گناهی كرده‌ام

داده‌ام با خونِ دل تاوانِ خویش

 

2/1/1371 – March 22, 1992

 

جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha