زندگینامهی جلال ملکشا
• کودکی و نوجوانی
جلال ملکشا، ٢٨ اسفند ١٣٣٠، در روستای ملکشان از توابع شهر سنندج در شرق کردستان دیده به جهان گشود. نام پدرش احمد رحیمی ملکشان و مادرش آمنه گَویلی کیلانه است. جلال نخستین فرزند خانواده بود که پس از او صاحب سه دختر و سه پسر دیگر شدند. جلال از سنین کودکی و پیش از ورود به دبستان در نزد یکی از عموهایش که اهل مطالعه و کتاب بود، خواندن و نوشتن زبان کُردی را میآموزد، چنانکه خود میگوید:” پنج ساله بودم که عمویم، با تشویق و تنبیه، وادارم میکرد اشعار برخی از شعرای کلاسیک کُردی همچون نالی، محوی و … را حفظ کنم.”
جلال ٨ ساله بود که پدرش در ادارهی زراعت شهر سنندج استخدام میشود و خانواده به سنندج مهاجرت میکنند و چون سن جلال بیش از هفت سال بود، با سختی زیاد اجازه ورود به دبستان پیدا میکند و با توجه به شرایط حاکم بر نظام آموزشی و ممنوعیت تحصیل به زبان مادری، مانند سایر دانشآموزان تحصیل به زبان فارسی را آغاز میکند. مقطع ابتدایی را در دبستانهای «شیخ مهاجر»، «سعدی»، «چهار آبان»، و «سعدی شماره ٢» و دوران راهنمایی و متوسطه را در مدارس «شاهپور»، «بوعلی»، «رازی»، «غزالی» و «هدایت» به پایان میرساند و دیپلم زبان و ادبیات فارسی دریافت میکند.
• فعالیت سیاسی
جلال ملکشا از سنین نوجوانی وارد فعالیتهای سیاسی میشود، او که با اشعار و داستانهایش توانسته بود خیلی زود جایگاهی شناخته شده در روزنامهها و مجلات فارسی آن عصر پیدا کند، چندین بار به علت آثار و اندیشههایش بازجویی و زندانی میشود. اما زندان برای او دانشگاهی میشود و در آنجا با چندین تن از شخصیتهای بزرگ و کوچک متعلق به احزاب و جریانات سیاسی ایران فرصت مصاحبت مییابد و با اندیشه و ایدئولوژی بسیاری از آنان به وِیژه جریانات سیاسی کُردی، گروهها و احزاب چپ، از جمله فداییان و مجاهدین از نزدیک آشنا میَشود، مثلاً: در زندان مرکزی سنندج با «بهروز حقی منیع» اهل تبریز و از اعضای بلندپایه فداییان آشنا میشود. «حقی منیع» به مدت ٢ سال در زندان «ماتریالیسم دیالیکتیک تاریخی» تدریس میکند و جلال از آموزههایش بهره میبرد و از او به عنوان معلمی توانا یاد میکند.
او پیش از انقلاب ٥٧ ایران به عضویت سازمان چریکهای فدایی در کردستان در میآید و تا فروپاشی رژیم پادشاهی ایران در کسوت عضویت این حزب فعالیت میکند، پس از آن نیز به عضویت «کومله» در میآید و در فعالیتهای این حزب مشارکت میکند. ملکشا در هر دو رژیم پادشاهی و جمهوری اسلامی، به اتهام فعالیت سیاسی متحمل ١٢ سال زندان میشود.
انعکاس آرمانها و فعالیتهای سیاسی ملکشا در بیشتر آثار و نوشتههایش به وضوح دیده میشود. وی پس از کنارهگیری از فعالیت حزبی، در مصاحبهای میگوید: «انسان نمیتواند از فعالیت سیاسی کنارهگیری کند، بخصوص اگر اهل قلم باشد! اما نباید هنر را در چارچوب یک حزب و ایدئولوژی به بند کشید، تعهد حزبی آزادی فکر و اندیشه را نابود میکند.»
• زندان
جلال ملکشا در سنین جوانی به تدریج وارد فعالیتهای سیاسی میشود و به خاطر نوشتهها و کارهایش چندین بار سر از زندان در میآورد. نخستین بار سال ١٣٤٨ در سن ١٧ سالگی به اتهام سرودن شعری، از سوی ساواک بازداشت میشود و مورد شکنجه و بازجویی قرار میگیرد، در دوران رژیم پهلوی به دلایل و بهانههای متعدد بارها بازداشت و زندانی میشود. سال ١٣٥١ با حکم ٤ سال حبس روانهی زندان میگردد، که پس از دو سال آزاد میشود. سال ١٣٥٥ نیز باز راهی زندان میشود، اما جلال تسلیم شکنجه و آزار زندان نمیشود و در همان زندانها برای نخستین بار شروع به نوشتن داستان کوتاه کرده و آنها را برای نشر روانه مجلات میکند، این فعالیت چنان تاثیر شگرفی بر نام و آوازهی جلال ملکشا میگذارد که پس از آزادی، او در فضای ادبی ایران چهرهای کاملاً آشناست و با بسیاری از ادبا، نویسندگان، شاعران و فعالان سیاسی آن دوره بنای آشنایی و دوستی میگذارد. سال ١٣٥٧ در بحبوحهی انقلاب ایران، جلال دوباره به زندان میافتد، اما پس از چند ماه، در آزادی فراگیر زندانیان سیاسی رژیم پهلوی، او نیز آزاد میشود.
پس از فروپاشی رژیم پهلوی، قلم جسور و شجاع جلال، هرگز در مقابل حکومت اشغالگر سر تسلیم فرود نمیآورد و متعهدانه نسبت به جفا و ستمی که بر ملتش میرود پیشگام مبارزه عدالت و آزادی میشود. از این رو پس از انقلاب نیز، جلال در صف اولین مبارزان کُردی است که روانه زندانهای جمهوری اسلامی میشوند و حتی مدتی تمام اعضای خانواده وی تحت فشار بازجویی و بازداشت رژیم قرار میگیرند. چندین مرتبه نیز به منظور تحت فشار قرار دادن جلال، همسرش بهیه خانم که در سنندج معلم بود را تا آستانهی اخراج از شغل برده و به چندین شهر تبعید کردند.
جلال ملکشا سال ١٣٦٢، بار دیگر بازداشت و دادگاهی میشود و حکم ده سال زندان تبعیدی و پانزده سال زندان تعلیقی برای او صادر میشود. در زمان زندانی بودن نیز هر از چند ماهی از زندانی به زندان دیگر تبعید میشود که در همین نقل و انتقالات بسیاری از نوشتهها و یادداشتهایش از بین میروند و برخی از آنها از جمله چندین دفتر شعری توسط عوامل زندانها سوزانده میشوند!
جلال پس از گذراندن چهار سال حبس، مشمول یک عفو عمومی واقع شده و از زندان آزاد میگردد. در دورهی فعالیت در مجله سروه نیز، جلال گهگاهی مورد بازداشت و بازخواست قرار میگیرد و چندین مرتبه روانهی زندان میشود.
تجربهی زندان بازتاب وسیع و عمیقی در اشعار جلال یافته و حجم وسیعی از شعرهایش حاصل تجربهی انفرادی و زندانهای هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی هستند. جلال به اتهام اندیشه و فعالیتهایش در راستای تحقق آرمانهای رفیع انسانی، در هر دو رژیم به تحمل ١٢ سال حبس و زندان محکوم شد و از زندان مرکزی سنندج تا زندان مرکزی ارومیه و زندان شهربانی آبادان و زندان قزلحصار کرج و … هر یک برای مدتی حصار شکنجه و سرنوشت جلال شدند.
• کانون نویسندگان ایران
جلال ملکشا تجربهی نوشتن را از سنین پایین آغاز کرد، او در شعر نو فارسی بسیار موفق ظاهر شد و شعر و داستانهایش در اکثر مجلات و نشریات صاحب نام آن زمان ایران به چاپ رسیدند، حتی در ایام حبس و زندان نیز آثارش را روانهی بیرون زندان میکند و در این نشریات به چاپ میرسند.
ملکشا سال ١٣٥٦، علیرغم نداشتن کتاب چاپ شده، به دلیل اشعار و داستانهای منتشر شدهاش در نشریات، به عضویت کانون نویسندگان ایران پذیرفته میشود، در حالی که داشتن ٢ کتاب چاپ شده شرط اولیه نامزدی عضویت بود، تا سپس صلاحیت نویسنده از سوی اعضا به رأی گذاشته شود. اما عضویت بی قید و شرط جلال نشان از شایستگی قلم و بیان او در زبان فارسی دارد. در آن دوره “علی اشرف درویشیان” و «عمر فاروقی» از دیگر اعضای کُرد کانون نویسندگان بودند. عضویت در کانون نویسندگان فرصتی جدید برای جلال مهیا میکند تا از نزدیک با نویسندگان، ادیبان و شاعران بزرگ ایران فرصت معاشرت و دوستی پیدا کند. از مشهورترین اعضای کانون نویسندگان در آن زمان میتوان از «مهدی اخوان ثالث»، «احمد شاملو»، «هوشنگ گلشیری»، «جلال آل احمد» و «محمود اعتمادزاده» نام برد.
• ارتباطات ادبی-اجتماعی
از ویژگیهای بارز شخصیتی جلال ملکشا ارتباط بسیار خوب و نزدیک با بیشتر هنرمندان، شاعران و نویسندگان کُرد و فارس زبان بود. هوشنگ گلشیری، مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، اسماعیل خویی، خسرو گلسرخی، عباس پهلوان، میرزاآقا عسگری، احمد احرار، اسماعیل نوری علا، سعید سلطانپور از نامیترین شاعران و نویسندگان ایرانی بودند که جلال ملکشا با آنان پیوندی دوستانه داشت. با شاعران، ادیبان، نویسندگان و هنرمندان کُرد مانند: هیمن مکریانی، هژار مکریانی، ملاعبدالکریم مدرس و مسعود محمد مصاحبت داشته و با عبدالله پشیو، شیرکو بیکس، معروف خزنهدار، رحیم لقمانی، هاشم سراج، احمد قاضی، عثمان دشتی، معروف آقایی، شکر مصطفی، کریم دافعی، سیمین چایچی، فریدون ارشدی، عباس حقیقی، فرهاد عونی، محمدسعید نجاری، شکرالله بابان، ناصر رزازی، شوان پرور، عزیز شاهرخ و نجم الدین غلامی روابطی نزدیک و دوستانه داشت. از سوی دیگر فعالیتهای سیاسی و روزنامهنگاری جلال عاملی بود تا با بسیاری از سران سیاسی کُرد از قبیل: مسعود بارزانی، جلال طالبانی، ملا بختیار، فرانسوا حریری، نچیروان بارزانی، عبدالله مهتدی، حسین یزدانپناه، مصطفی هجری، خالد عزیزی، رضا کعبی، کریم حسامی و … روابط دوستانه حاصل کند. ملکشا در یکی از دیدارهای مهم زندگیش چند روزی را با «کریس کوچرا» روزنامهنگار و تحلیلگر نامور فرانسوی میگذراند و همیشه از او با عنوان یک معلم یاد میکرد.
• زندگی خانوادگی
جلال ملکشا سال ١٣٥٤ در سن ٢٤ سالگی با خانم بهیه اژدرنژاد، دختر یکی از خانوادههای سرشناس ارومیه ازدواج میکند که حاصل زندگی مشترک آنها سه پسر به نامهای: کاوه، شاهو و نیماست.
• زندگی مخفیانه
جلال به دلیل فعالیتهایش بسیاری اوقات ناچار بود که با ترک شهر و محل سکونتش برای مدتی در اختفا زندگی کند و شهرهای تهران، ارومیه، آبادان، خرمشهر، شیراز، اصفهان، سقز، مهاباد، بوکان و حتی سنندج هر یک برای مدتی محل اختفا و زندگی زیرزمینی او بودند، اما جلال با وجود همهی این مشکلات و مصائب تن به ترک وطن نمیدهد.
در آغازهمکاریاش با مجلهی سروه، تا حدودی از فشارها و پیگیریهای امنیتی او کاسته میشود، اما دیری نمیپاید که بازداشت و بازجوییهای گاه و بیگاه او توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی دوباره از سر گرفته میشود و تحت این فشارها مجبور به کنارهگیری از مسئولیتهای مجله سروه میشود و همزمان از سوی نهادهای امنیتی و قضایی تلاش میشود تا او را به حبس دراز مدت محکوم کنند. جلال تحت فشار چنین برنامهی امنیتی، به گفته خودش دیگر خسته میشود چنانکه میگوید:« دیگر تاب دستبند و زندان را نداشتم، و از راههای قاچاق راه اقلیم کردستان را در پیش گرفتم.» که پس از ورود به اقلیم کردستان، سلیمانی و اربیل با آغوشی گشاده از او استقبال میکنند و مدتی هم در بغداد به سر میبرد.
• سالهای پایانی زندگی
سالهای پایانی زندگی جلال ملکشا کم وبیش در انزوا گذشت. در ایران اجازه هیچ فعالیت ادبی به او داده نمیشد و چاپ آثارش همواره با سد سانسور روبرو بود، حتی مانع از حضور او در مناسبات و مراسمات ادبی و فکری میشدند. مقرر شده بود که سال ١٣٩٤، مراسم تجلیل از آثار و تلاشهای ادبی ملکشا در مرکز هنری فجر سنندج برگزار شود و تدارکات مناسبی نیز برای آن انجام شد، اما در آخرین لحظات نیروهای اداره اطلاعات سنندج با حضور در محل مانع از برگزاری مراسم شدند و حضار را به ترک محل واداشتند.
چندین بار نیز از سوی حکومت اقلیم کردستان از وی دعوت به عمل آمد که برای ادامهی زندگی و تداوم فعالیتهایش به آنجا مهاجرت کند، اما جلال هرگز تاب دوری از شرق کردستان و بالاخص دیار سنندج را نداشت. از سوی دیگر شدت بیماری او را در وضعیت جسمانی بسیار سختی فرو برده بود که به سختی توان حرکت داشت، اما با این شرایط صعب، او هرگز از نوشتن باز نماند و به تولید آثاری پرداخت که برخی از آنها هنوز به چاپ نرسیدهاند.
• درگذشت و پس از آن
آخرین پردهی زندگی جلال ملکشا، ساعت ٦ و ١٥ دقیقه عصر روز دهم آبان ماه ١٣٩٩ در خانهی پدریاش واقع در محله تپه قوپال شهر سنندج به علت عارضهی قلبی فرو افتاد و سپس در روز ١١ آبان ١٣٩٩، مراسم تشییع او تحت تدابیر شدید امنیتی و با حضور خیل عظیمی از دوستداران شعر و ادب و اهالی سنندج با سر دادن سرود مبارزاتی و ملی «ای رقیب» برگزار شد و در روستای ملکشان سنندج و در دیار آبا و اجدادی خویش به خاک سپرده شد.
بسیاری از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی کُردستان همچون مسعود بارزانی با ارسال تاج گلی بر مزار جلال شاعر به او ادای احترام کردند و رییس اقلیم کردستان نچیروان بارزانی و ریاست حکومت اقلیم کردستان مسرور بارزانی و تمامی احزاب و جریانات سیاسی با ارسال پیام تسیلت این ضایعهی دردناک را به خانوادهی وی و تمام ملت کُرد تسلیت گفتند.
غیر از مراسمات سوگواری شهر سنندج و روستای ملکشان، در سایر شهرهای کُردستان و همچنین در کشورهای اروپایی و آمریکا چندین مراسم از طرف کُردهای ساکن این کشورها در وداع با جلال ملکشا برگزار شد.
پس از درگذشت شاعر چندین تن از اعضای خانواده و دوستان نزدیک جلال ملکشا، به مدت چندین ماه از سوی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی مورد بازجویی قرار گرفتند و این موضوع شاهد آشکاریست بر این واقعیت که قلمِ همیشه زندهی شاعر همواره خاری است در چشمان اشغالگران کردستان.
به مناسبت چهلمین روز درگذشت جلال ملکشا و به نشانهی ادای احترام به یک عمر مبارزهی فکری و سیاسی-اجتماعی موثر وی، در شهرهای سلیمانیه و اربیل اقلیم کردستان مراسمهای یادبود باشکوهی همراه با رونمایی از کتاب «پیره دار»(درخت کهن) برگزار شد.