– صدای عشق –
صدای عشق
مسافران جادهی دراز
در عمیقترین لحظهی شب
سوار بر اسبهای سُرخیال
و تیغهای آختهشان در كف
حلقه بر در خانهی من زدند
دستهایشان
بوی سفر
بوی رفاقت
بوی عشق
بوی خنجر میداد
و در شطِ سیال چشمهایشان
موجهای یقین میجوشید
یكی از آن میان سرود:
نه!
زیستن برای مرگ
این مشق مرداران است
عشق آزمایان را
مرگ برای زندگی خوش است
آنگاه من،
داهول مزرعهی بایرِ اندیشههای خود
و كوتوال زندان دلبستگیهایم
كلونِ در را بستم، یعنی
در را به روی دنیا بستم، یعنی
در بُرجِ متروكِ افكارِ بیمارم خلوت كردم!
تمام شب
در كوچه مردم
صدای قطره قطره سترگ عشق
از انتهای خنجر و نیزه میچكید
تمام شب
من گریه میكردم
اینك در را گشودهام
و تمام پنجرههای خانه را گشودهام
و قلبم
در اشتیاق گسستن است.
8/1356 – October, 1977
جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha