تبعید
نام من همزادهی رنج است
زادگاهم قریهی اندوه…
دستهای فقر،
بند قنداق مرا پیچید و پس گهوارهام جنباند!
مادر من، مزرعهی بیبار
شوی مادر، ابر،
لیك همواره دستاناش عقیم و سرد!
اینچنین من رشد كردم، تلخ!
چون نهالی در كویری خشك
راهوارم بود، اسب یأس
و ندانستم
كه امید سبز خود را –
در كدامین مزرعه، بر پهنهی این دشت پهناور
هی كنم، افسوس!
پس به تاریخ نیاكان، روی آوردم
من چه دیدم، آه!
هر ورق با خون و اشك و درد آلوده
هر كلام داستان ایل
قصهی رنجی،
مثل پُتكی بر سرم، باری
اینچنین من رشدكردم، تلخ!
ریشه در قلب زمین و شاخه سوی آسمان؛ اما
التماس آلود!
با دلی پرخاشگر، با سینهای پُركین
و لبانی آشنا با ضجه فریاد!
مزرعه مأیوس از من شد
ناتوان بودم
ریشههایم را
خاك دور انداخت!
شیهه زد اسب چموش یأس!
پس رمید از مزرعه، سوی زمینی تلخ –
سوی شهر
اینك، اینجا
در میان آهن و ماشین و دود و ازدحام مردمی بیگانه، تنهایم!
اینك، اینجا
اسب من، با شیههاش وحشی
آخور، پندار من را پوزه میمالد!
اینك، اینجا
مثل یك گمگشته در یك كهكشان دور.
از زمین ببریدهام، از آسمان نومید!
روستایی مَرد!
آنكسی كز خاك میروید
كی تواند دل كند از خاك؟
ناخلف افتادهای با اسبك بیهودهگیهایت
در طویلهی گرم پندارت، بمان، خوش باش!
روستایی مَرد!!!
30/1/1355 – April 19, 1976
جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha