– انکار –
انکار
در اجاق سرد،
مشتی خاكستر است
و اندیشهای سوخته،
در مسیر باد!
دستان گرهشده باز شدند.
و عشق،
آن عشقِ بزرگ
با چند اسكناسِ مچاله معاوضه شد!
اینك كدام برج متروك
سنگر تنهایی من است؟
با كدام جامه
عریانی خویش را بپوشانم…
نگاه كنید
عشق،
آن عشقِ بزرگ
در كوچههای پودر و ماتیك پرسه میزند!
پیغمبران دیروز
گریخته از میعاد
بر درگاهِ شیاطین
دریوزه گرانند!
و عاشقان
مشتی خاكستر
در دوزخ حسرت
رها
در فصلی، كه تقویم خویش را گم كردهاست!
آه از پنجرهی زمین
حتا میتوان
موجودیتِ قاطعِ خورشید را
انكار كرد!
1362 – 1983
جەلال مەلەکشا - جلال ملکشا - Jalal Malaksha