Entries by

– تبعید –

تبعید     نام من همزاده‌ی رنج است زادگاهم قریه‌ی اندوه… دست‌های فقر، بند قنداق مرا پیچید و پس گهواره‌ام جنباند! مادر من، مزرعه‌ی بی‌بار شوی مادر، ابر، لیك همواره دستان‌اش عقیم و سرد! این‌چنین من رشد كردم، تلخ! چون نهالی در كویری خشك راهوارم بود، اسب یأس و ندانستم كه ‌امید سبز خود را […]

– پادگان فصل –

پادگان فصل     گفتند: بخواب، ساعت خاموشی است! هنوز در زاویه دل من نوری هست كه چشمانم را به بیداری تشویق می‌كند هنوز صدای یك آشنای قدیمی واژه‌ی ‌امید را مثل ضربان ممتد قلبم به تپش وا می‌دارد.   آنك خروسی‌ست بر شاخه‌ای از درخت شب در سكوتی گلگون، عزم آوازی دارد!   گفتند: […]

– حكایت –

حكایت     حكایت رگبار شلاق است وقتی‌كه می‌بارد بر شانه‌های كوه! گل كبود زخم می‌روید، اما غرور كوه را نازم! استاده زیر بارش رگبار و خاموش است و همچنان شلاق تحقیر گشته می‌بارد و كوه لب بر بسته‌است و در سكوت خویش به جلگه‌ی ویران می‌اندیشد! حكایت رگبار شلاق است و انتظار گفتن یك […]

– با موج‌ها –

با موج‌ها     گفتم اینك، من نباید ایستاده باشم اندر ساحل ایمن گفتم و رفتم… گفتم و دل را به زخم سرخ طوفان دادم و رفتم پنجه در گیسوی موج قرمز دریا سوی طوفان، سوی اعماق خطیر حادثه رفتم! من چه دیدم؟ موج در موج از فراز وسعت دریا سرخ و خونین، كف چران، […]

– عاشقانه –

عاشقانه     می‌خواهمت تقدس برهنه! مثل لحن صریح تفنگ. به كلام نمی‌آویزم! كه بر ضریح عشق‌ات، دل را دخیل بسته‌ام! اسب خیال من، آن توسن گریز، در انزوای جنگل چشم تو می‌چرخد و دستان حادثه‌جویم در تعمق راه گیسویت، حیران است!   تو زاده‌ی رابطه‌ی پروانه با گلی و بهار، یك فصل، زیبایی به […]

– دوستت دارم –

دوستت دارم     مرا صد بار اگر از خود برانی دوستت دارم به زندان جفایت هم كشانی دوستت دارم به پیش خلق اگر نتوان حدیث عشق را گفتن درون سینه‌ی تنگم نهانی دوستت دارم چو مرغی آشیان دارم به بام عشقت ای صیاد به صد سنگ جفایت هم پَرانی دوستت دارم به جرم عشق […]

– شک –

شک     در كویر زندگی بی‌تاب شانه خم گشته به زیر ثقل باری از سوال و شك! لب، عطشناك گوارا چشمه‌ای، كز آن نشانی نیست. هر چه در پیش است طرح یك سراب خشك… كاروان، بی‌راه می‌راند! هیچ‌كس را در عبور از هاویه، گویی زبانی نیست. در نجات از رمز و راز دشت، هركه […]

– غزل درد –

غزل درد     نمی‌دانی چه رنجی می‌كشم از روزگار خویش به فریادم، ملول‌ام، خسته‌ام از كار و بار خویش سیه‌باد حوادث كرد ویران آشیان من مرا برد و تبه كرد و جدا كرد از نگار خویش همه عمرم خزان گشت و گذشت اندر غم و اندوه ندیدم یك گل شادی به دامان بهار خویش […]

– خبر –

خبر     خبر از من نداری تا بدانی درد یعنی چه؟ نمی‌دانی پیامدهای آه سرد یعنی چه؟ اسیر یأس و نومیدی نگشتی تا بدانی كه… چو بو تیمار تنها گریه‌ی یك مرد یعنی چه؟ هزاران زخم در میدان رزم زندگی خوردم نمی‌دانی شكست مرد در آورد یعنی چه؟ به زندان جفا افتاده‌ام، جانا چه […]

– رباعی –

رباعی     قلب من با تو تبانی کرده‌است عهد و پیمان نهانی کرده‌است این‌که تن افتاده در میدان عشق قلب خائن دیده‌بانی کرده‌است!   جەلال مەلەکشا – جلال ملکشا – Jalal Malaksha