Entries by

– پشت این گریوه –

پشت این گریوه     در شب هول اندیشه‌ی من، جامه ‌از آفتاب دارد و از زمان، فراتر است می‌دانم پشت این گریوه رنگی دیگر دارد سُرخی، كه زردها را می‌شوید پشت این گریوه می‌دانم زندگی بی‌معنی نیست انسان اَرجی دارد و عشق، وسعت سبز‌ی‌‌ست كه گله‌های گمشده را به ‌هم می‌پیوندد! پشت این گریوه […]

– پرنده –

پرنده     از آسمان می‌آیی از ارتفاع زخم از معراجِ سُرخ و حریق در گیسوی شب می‌اندازی ستاره‌ی شگرف! شقایقِ عشق‌ات در باغچه‌ی تمام قلب‌های به خون ‌تپیده رشد كرده ‌است به سُرخیِ نقطه‌ی ‌اِلتِقایِ دشنه و دل‌ات   دلم، همراهِ تو می‌تپد همراهِ تو در جنگل، در كوه و در خیابان‌های شهرهای شلوغ […]

– صدای عشق –

صدای عشق     مسافران جاده‌ی دراز در عمیق‌ترین لحظه‌ی شب سوار بر اسب‌های سُرخ‌یال و تیغ‌های آخته‌‌شان در كف حلقه بر در خانه‌ی من زدند دست‌هایشان بوی سفر بوی رفاقت بوی عشق بوی خنجر می‌داد و در شطِ سیال چشم‌هایشان موج‌های یقین می‌جوشید یكی از آن میان سرود: نه! زیستن برای مرگ این مشق […]

– ای آزادی –

ای آزادی     گفتند: اگر از رود بگذرم به تو می‌پیوندم! بر رود پُل زدم از ایمان، تو را نیافتم!   گفتند: خانه‌ات آن‌سوی آتش است با حوصله دریائی‌ام گذشتم از آتش، عریان، تو را نیافتم!   گفتند: تو دورترین ستاره هستی در كهكشانی نامكشوف نردبانی بستم از ارتفاع خون، تو را نیافتم!   […]

– شب‌تاب –

شب‌تاب     نه، من نباید ایستاده باشم این‌گونه بی‌تفاوت این‌گونه بی‌خیال در این كرانه‌ی ‌ایمن، دریادلان از ساحل كناره می‌گیرند و نامشان، در بطن طوفان می‌ماند آنك ابری برآمده ‌است… از آسمانه‌ی دریا كه پستانی متورم دارد!   فرود می‌آیم از پیله‌ام چونان كرم شب‌تاب شب را شیار می‌زنم و راهی، به رهائی از […]

– فصل دیگر –

فصل دیگر     زخمِ شریفِ عشق دل را تطهیر می‌كند   وقتی‌كه یار آن‌سوی خنجر است باید گذشت از لبه‌ی تیز حادثه عریان كه عشق‌های آسان نه در خور عشق‌آزمایان است   وقتی‌كه یار آن‌سوی پگاهان است باید گذشت از میادین سُرخِ فاجعه تا معراجِ بلند روح كه مرگِ عاشقان خود زندگی‌ست رویش فصلی […]

– آی عشق –

آی عشق     آی عشق! نمی‌گذارند، تو را صدا کنم گاودلان، چه بی‌شرم راه بر حضورِ تو بسته‌اند! از بالِ کبوترِ اندیشه‌ام خونِ شهادت جاری‌ست! آی عشق! تو را شناختم و تبعیدِ من از زمین هم از آشنایی تو بود! تو را یافتم و در امتدادِ معراجِ سُرخِ حلاج زیستنِ قلندرانه‌ام، در کنارِ مرگ […]

– خنجر و خون و حماسه –

خنجر و خون و حماسه     روزگار غریب نامأنوسی‌ست دیری‌ست پرندگانِ عاشقِ این آسمانِ سُرخ عشق را در نشر باروت تجربه می‌كنند و صدای رنگی انسان را در ارتفاع چوبه‌ها به گوش گُنگِ دنیا می‌خواند از كناره‌‌ی ارس تا آب های دور دریای عمان از دامنه‌ی زاگرس، تا بدخشان باران دشنه می‌بارد برگرده‌ی خمیده‌ی […]

– زبان عشق –

زبان عشق     شقایق بلوغ عشق است وقتی‌كه خاك اندام متبرك عشق را به مساعدت خنجر می‌پوشاند فراتر از حكایت سُرخِ عشق افسانه‌ای آیا به كتاب بزرگ زندگی ثبت است؟ وقتی صدای ما از ارتفاع عشق شكوفه سُرخِ جراحت می‌چیند بگذار بی‌دلان در برهوت روحشان با سراب‌های بی‌رنگ تصورشان خوش باشند ما عشق را […]

– مفهوم زندگی –

مفهوم زندگی     آغاز ما از ژرف‌ترین نقطه‌ی مرداب شكل گرفته ‌است و در زهدانِ مادر زهرِ بیهودگی را به رگِ اندیشه‌ی ما تزریق كرده‌اند   وقتی‌كه قطره‌ای زلال از چشمه‌های روشن وقوف بر روح تشنه‌ی ما چكید انگار مرداب را زبان سُرخ گشودیم بر آب‌های تیره‌ی هراس و مرگ با زورَقِ شناور تهور […]