Entries by

– پراكنده می‌شوم –

پراكنده می‌شوم     بستر سفرم مسیر سُرخِ صدایِ باستانیِ انسان است دستانِ حادثه‌جویَم رهاتر از بال عقاب و قلبم سرشارتر ازِ حجم عشق! كدام سد ایستاده روبه‌روی من به هیأت رودی كه ‌از تمام جویباران قله‌های تاریخ نیرو گرفته ‌است جاری می‌شوم. و مرغ آوازم از آن‌سویِ حماسه می‌خواند من از پویایی لبریزم هر […]

– فصل خنجر –

فصل خنجر     در جنگل اندوه و زخم پرنده‌ای رویای دور آسمان آبی را بر شاخه‌ی درخت حسرت و انتظار آه می‌كشد! و خیال پرواز دشنه‌ای‌ست كه بر مدار سرخ حنجره می‌چرخد! مگر عبور گرم عشق در خزان رگان فسرده‌ام مدد كند ورنه قلبم به بامِ تلخِ مرگ می‌تپد به ساحلی كه آمیزه‌ی تلخاب […]

– تبعید –

تبعید     از صدای رسای چكاوك فرود آمدم و لابه‌لای بوته‌ی یك شعر كوهی؛ آشیان كردم تا از ارتفاع طوفانی كه عن‌قریب از نفس‌های یاغی‌ام می‌زایید بالا بروم! داس‌های حادثه را، عطش جنایت به سوهان كشید! شعری بر صفحه‌ی یك فاجعه واژه‌های خود را گریست و طوفانی را موجكوب برهنه‌ی ساحل یك رذالت به […]

– آب‌های توهم –

آب‌های توهم     بی شائبه عریان است چون روح آفتاب لیلای من، كه جز درون بركه‌های نور و چشم‌های من برهنه نمی‌شود. آه، شب، حجاب دراز بی‌روزنی است نمی‌گذارد در چشم‌های بامداد لبانِ پینه‌بسته‌ی عطش فرونشیند: حسرت، گلی، از سلاله‌ی باغ هجران است بی‌رایحه و یأس، خرچنگ زشت آب‌های تیره تاریخ در بركه یقین […]

– فصل ملعون –

فصل ملعون     پرواز در قفس رویید و پرندگان در پست‌ترین نقاط خاک آشیان کردند آواز در ملتقای خنجر و حنجره بغض شد و فرو نشسست و رود طاغیِ فریاد به مُردابِ مضطربِ نجوا پیوست! دستی که گِره‌ خورده می‌اندیشید و تاریخ را به رُستنی دوباره نشاء می‌کرد در فصلِ بایر ملعون خُشکید و […]

– در تولد كاوه –

در تولد كاوه     آمدنت پایان خُشك‌سال بود در برهوتِ دلم نزول عادلانه‌ای بر وسعتِ تشنه‌یِ زیستن‌گاهم! و آمدنَت، بشارتی كه زمین‌ام را، به رویشی تازه ‌امیدوار كنم هوای چشمانَت ابری است و زمین تشنه، برهوت سفره‌ی قریه را به ظهورت حواله می‌كنم در چشم‌هایت در معصومیت بلند چشم‌هایت پرنده‌ای‌ست كه بهار را در […]

– با تو سخن می‌گویم! –

با تو سخن می‌گویم!     این دشت را بی برقِ دشنه‌ای یورشِ گُراز كویر می‌كند! سواران را میدان نیست و تاختی. تاختن رویایی‌ست كه در مخیله‌ی گرم طویله‌ها می‌تازد! کلیددارانِ آبادی در قلعه‌های بسته، به غم نشسته‌اند و همیشه، دستی هست پل را خراب می‌كند شكاف را عمیق! و همیشه دستی هست تخم تفرقه […]

– بیعت –

بیعت     سفر می‌كنم در هیأت شهاب كه چرخش مداوم به دور مداری محدود ملولم كرده‌است درخشیدن شب و دنباله‌ای از خود به جا نهادن «مرگ شهاب از این دست است» هرچند افولش محتوم خود گونه‌ای معراج است!   سفر می‌كنم به ‌اندیشه‌ی برهنه داس تا زخم قامت گیاهی‌ام! و تكامل خود را در […]

– شعر دیگر… –

شعر دیگر…     در شعر، تصویرِ گُنگِ بهار گل را، شكوفا نمی‌كند و ترسیم باران برای خاك تشنه آب نمی‌شود!   در شعر در حریرِ نرمِ كلمات دریا نمی‌گنجد كوه ‌ارتفاعی‌ست كه دیوار كوتاه را به حقارت می‌نگرد میدان‌های محدود را تكاوران نمی‌پسندند و دشت وسعتی‌ست كه قابِ كوچكِ یك دفتر برایش تنگ است. […]

– شب زخم –

شب زخم     از فصل كوه فریادی كه می‌وزد تكاور مرا از قیلوله‌ی سپاه آخور، بیدار می‌كند   بگذار عزلتم در زیرقدم‌های مسافرم بشكنند كه در من، قواره‌ی خواستن سفرم را، توجیه می‌كند   در شبِ زخم با چراغِ حادثه باید گذشت از حفاظ دیوارهای سُربی از شارع از جاده‌های باران تا طلوعِ فلقِ […]