Entries by

– مرد دریادل –

مرد دریادل     نا خدای كشتی عشق‌ام! قلب تو دریاست یكسره ‌اندام تو دریاست من سفر خیزم من ز پالیز همیشه سبزِ رویای تو می‌آیم و بر آنم، تا برانم كشتی خود را تا بلندایِ شبِ امواجِ گیسویت! تا حریمِ گرمِ اقصایِ بلیغِ پیكرِ تو تا خلیجِ شرقیِ چشمت!   ای گران‌سایه! آذرنگی باش […]

– مرگ دقیانوس –

مرگ دقیانوس به مهدی ‌اخوان ثالث (م.امید)     تو چه می‌گویی؟! با تو هستم، خسته‌ی ماٌیوس! با تو ای زخم عمیق دشنه‌ی نامردمان در كتف! تو چه می‌گویی كه بی‌مرگ است دقیانوس! خنده‌ام می‌گیرد ای استاد پیرِ پیرهن چركین! تو به راه فتح می‌رفتی تو كجا و وادی خاموش نومیدی « وای، وای افسوس! […]

– عاشقانه… –

عاشقانه…     دوستت می‌دارم ای زیبای آذربایجان ای غزال وحشی صحرای آذربایجان یاد باد آن كوچه‌ها و راز و رمز عشق ما در سكوت خلوت شب‌های آذربایجان بلبلی آواره بودم در خزان زندگی، آمدم تا خطه والای آذربایجان تو گلی بودی كه خندیدی به باغ هستی‌ام تا تو را دیدم شدم شیدای آذربایجان ترك‌تازی‌های […]

– به رسالت ما ایمان بیاورید –

به رسالت ما ایمان بیاورید به یاد شب‌های هتل مرمر و تجمع روشنفکری‌های انقلابی و آروغ‌های پرولتاریایی!     اسب‌هایمان را در مرتع ‌تاریخ به میخ طویله‌ی فلسفه بسته‌ایم و خود، در بیابانِ بیهودگی با پای فلج اندیشه، پیاده می‌رویم! در برهوت كلمات راه نجات می‌جوییم و پشت سنگرهای كاغذی… با تفنگ‌های ساخت كارخانه‌ی بیك، […]

– تنافر نیست –

تنافر نیست     در این پژمردگی جانم به رویت شاد می‌گردد به دست تو دل ویرانه‌ام آباد می‌گردد مگیر از من تو خود را نازنین! این مرغ بی‌لانه درون بند عشقت، از قفس آزاد می‌گردد! من از هجران ندارم شكوه‌ای، زیرا سكوت من به دنبال تو لب وا می‌كند، فریاد می‌گردد! عجیب است این […]

– تقدیر ناگزیر –

تقدیر ناگزیر مرثیه‌ای در مرگ شاعره‌ی کورد ژیلا حسینی     ماه در محاق بود و حادثه در قلب جاده می‌تپید تا كدام مسافر غریب… مویه كنید! زنان ایل مویه كنید! آنك روچی كاران به سماع مرگ‌اند! و آواز چَمَری در دهلیز زمان پژواكِ نامِ دختریست كه به‌اندازه‌ی یك مروارید در مرداب تنها بود! از […]

– …و زندگی چه تنهاست –

…و زندگی چه تنهاست     مرگ آنچنان با زندگی ما صمیمی ‌است بدون قرار قبلی در می‌زند! و زندگی آنچنان غریب و بی‌پناه كه هنگام دلتنگی سر بر شانه‌ی مرگ می‌گذارد.   زندگی هراسی ممتد است و تو نمی‌دانی زنگ خطر در دروازه‌ی ‌اضطراب چه وقت به صدا درمی‌آید! جرم تو سنگین است زیرا […]

– یك اتفاق، در شُرُفِ تكوین است –

یك اتفاق، در شُرُفِ تكوین است     در خانه ما یك اتفاق در شُرُفِ تكوین است! و فكر می‌كنم نقش اول به عهده‌ی من خواهد بود.   در خانه ما، تمام هستی مادرم، یك چادر پر از نماز سجاده‌ای به‌ اندازه‌ی عشق و محرابی سرشار از خداست!   پدرم باغبان است. هر روز، از […]

– مردم شعر می‌خوانند –

مردم شعر می‌خوانند     تاك برای زینت باغ نیست اگر بود، من مست نمی‌شدم با دیدن سیمای شرابی‌رنگِ باغبان از دور! حضورِ قاطعِ خورشید را از فتوسَنتِز بپرسید و نطع زمین… ماه حتا نمی‌تواند پیكر خونین لوركا را در برابر چشمان مُضطربِ جوخه‌ی ‌اعدام در شولای خود بپوشاند هر خانه‌ای بی حضور تو نامفهوم […]

– آواز حسرت –

آواز حسرت     جهان را چون به عشق آغاز كردند مرا با نام تو همراز كردند همان روز نخستِ آفرینش به گوشم عشق را آواز كردند مرا با غم سرشتند و تو را هم خداوندِ شكوه و ناز كردند سراپای تو را شاد آفریدند مرا با مرغِ شب دم‌ساز كردند مرا خسته، رها، در […]